۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

من، تو و ما ...

من
تو
و ما
مردمانی از جنس خاک و زاده در خاک
همچون تمام زمینیان.

اینجا زمین و زمینیانی،
خاک را با خون یکجا کرده اند و
بر ما روا داشته اند

آنجا زمین را تنگ
بر ما داشته اند و
آسمان را سنگ
.
به جرم چی؟
فقط شاید
که من هم زمینی ام
به قتل کی؟
فقظ شاید
به قتل بی گناهی ام

چرا با من
چرا با تو
چرا با ما
چنین تکرار در ... کشتار؟


(24 جدی 1391، بامیان)

۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

عروسی آسمان


اینجا آسمان می بارد
ستاره هایش را به زمین داده است
و انگار عروسی دارد
تک بید مجنون زمین را
چه زیباست این عروس
...
اما کودکانی در دخمه سرد و تاریک
می لرزند
کسی آنها را به این عروسی دعوت کرده است
ولی
درد
سیاهی
و آتش
خوابهایی است شیرین

(سه شنبه 31 جنوری 2012 برابر با یازدهم دلو 1390 بامیان)

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

پیامک


پیامکی دارم
"می خواهم صحبت کنیم"
باطری تلفن هم راضی نیست
نمی خواهد صحبت کنم

پیامک
"هستی؟"
"چرا جواب نمیدهی؟"

نمی خواهم ادامه بدهم
همین جا تمامش می کنم همنوا با باطری
"حرفی برای گفتن ندارم"



(چهارشنبه اول فبروی 2012 برابر با دوازدهم دلو 1390 بامیان)

۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

روزهای کودکی

شب سیاه و قیر
روز روشن و کبود
باز هم که خالی است
خالی و سیاه، نه خوب
شاید این دل من است
همچنان تهی و پوچ

روزهای کودکی
می کنم همیشه آرزو
کاش می شدم همان
آن چموش بور بور
کوچه های پنج متری و
صاف و صادق و کبود

آسفالت کوچه ها
سنگ فرش خانه ها
سایه و پیاده رو
جدول و پل، آب رو
آفتاب گرم ظهر
در کنار کنار آب رو
وای یاد شان بخیر
یاد روزهای خوب


(سه شنبه 14 آگست 2012)