۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

سنگسار

سنگ در کف
به سویت پرتاب می کنند
به جرم هیچ
نامت را از میان کتاب ها بر می دارند
اما،
تو
نام پاک شده ات را دوباره می نویسی
و برایت
در سنگسار نامفهوم است
تو بودی که سالها به جانش خریدی
و حال
فصل رهایی از سنگهای در کف است

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

به بهانه روز مادر

دیر زمانی است که به علت مصروفیت زیاد و یا هم تنبلی به وبلاگم سری نزده ام اما امروز به بهانه روز مادر با سروده ای از آقای بشیر رحیمی می خواهم بروزش کنم.

مادر
شکوفه ریز شده پلکهای من، مادر!
بپوش از تپش باغ، پیرهن، مادر!
بپوش پیرهن از هرم لاله، تا در من
به برگ و ساقه نشیند تب وطن، مادر!
بگیر دست علفهای نیمه جانی را
که خورده اند خط از لیست چمن، مادر!
بهار رد شد و موی سیاه تو نخ نخ
سفید می شود از غصه های من، مادر!
سفید می شودت موی و بی تو می میرم
بیا به خاطر من رنگ مو بزن، مادر!
بیا به خاطر من رنگ مو بزن، یا نه
یکی یکی-که جوان بینمت-بکن، مادر!
تو سایه ساری هستی که بی تو می میرم
در این عطشکده، در حجم خویشتن، مادر!
نگاه کن که چه سان آفتاب تابستان
فرو می آید بر فرق مرد وزن، مادر!
بیا به خاطر من رنگ مو بزن، شاید
مرا به طفره گرفتی ز سوختن، مادر!
و گر نه مثل علف، خشکسالی ام کشته است
که ام به موی سفیدت کنی کفن، مادر!

روز مادر بر تمام مادران مبارک باد