۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

ز سردی بهشت رانده گان

اَیا ز سردی بهشت رانده گان!
شما که رخ به سوی آسمان گرفته اید
و های های و سوزتان
به قهقرای این زمین،
به آخرین فلک رسیده است
در این زمین که روزهای تان
به سان روزهای حوریان در آن بهشت
به پیش می رود
چگونه رخ به سوی آسمان گرفته اید؟
دمی که خوش
همی رود به پیش
برای تان بهشتی است از زمین
کنار یکدگر
در آستان مهر
...
به پاس همدگر
در آن زمان
بغل به مهر و دوستی
برای هم همی گشای!
(چهار شنبه 23 قوس 1390)

۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

...

دستی،
چشمی
و دلی
برایت کنار گذاشته ام

کی خواهی آمد؟
...
امانتت را از پیشم بگیر
می خواهم شبی آسوده بخوابم

۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

دور زدن ممنوع

... و
به آخر خط رسیده ام

اینجا تابلویی است
"دور زدن ممنوع"

...

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

پرنده های رمیده چادرت

تنهایی و بی صدا
تمام رنجهای مرا،
خواهرم
و برادرم را
آویختی
به تارتار موهایت
تا شاید
گل های چادرت باشند

اما ...

در گوشه ای فریاد خویش آتش می زنند
پرنده های رمیده ی چادرت

باز هم تو ماندی و تنهایی
و هیچ کس نخواست قفل لبهایت را بگشاید

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

بعد از مدتها...

دیر گاهی است که از دنیای وبلاگ ها خبری ندارم، نه وبلاگی می خوانم و نه می دانم که وبلاگم کجاست، به هر صورت به خاطر اینکه برای بروز رسانی چیزی گفته باشم نوشته کوتاهی را که در راه کابل-مزار روی دفتر یادداشتم داخل موتر نوشته بودم، می گذارم اما باید بگویم به یاد خواهرم که یک سال و پنج ماه پیش با ما خداحافظی کرد و برای همیشه رفت نوشتم:

بوی شالی می دهد
آنجا که من
خواهرم را من دو دستی باختم
...
من نمی خواهم دگر آنجا که بود
سالیانی غرق بوی
شالیان سبز را

من تنفر دارم از این جاده ها
چون مرا از بین آنجا می برد.

(بیست و هشت آگست 2011)

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

سنگسار

سنگ در کف
به سویت پرتاب می کنند
به جرم هیچ
نامت را از میان کتاب ها بر می دارند
اما،
تو
نام پاک شده ات را دوباره می نویسی
و برایت
در سنگسار نامفهوم است
تو بودی که سالها به جانش خریدی
و حال
فصل رهایی از سنگهای در کف است

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

به بهانه روز مادر

دیر زمانی است که به علت مصروفیت زیاد و یا هم تنبلی به وبلاگم سری نزده ام اما امروز به بهانه روز مادر با سروده ای از آقای بشیر رحیمی می خواهم بروزش کنم.

مادر
شکوفه ریز شده پلکهای من، مادر!
بپوش از تپش باغ، پیرهن، مادر!
بپوش پیرهن از هرم لاله، تا در من
به برگ و ساقه نشیند تب وطن، مادر!
بگیر دست علفهای نیمه جانی را
که خورده اند خط از لیست چمن، مادر!
بهار رد شد و موی سیاه تو نخ نخ
سفید می شود از غصه های من، مادر!
سفید می شودت موی و بی تو می میرم
بیا به خاطر من رنگ مو بزن، مادر!
بیا به خاطر من رنگ مو بزن، یا نه
یکی یکی-که جوان بینمت-بکن، مادر!
تو سایه ساری هستی که بی تو می میرم
در این عطشکده، در حجم خویشتن، مادر!
نگاه کن که چه سان آفتاب تابستان
فرو می آید بر فرق مرد وزن، مادر!
بیا به خاطر من رنگ مو بزن، شاید
مرا به طفره گرفتی ز سوختن، مادر!
و گر نه مثل علف، خشکسالی ام کشته است
که ام به موی سفیدت کنی کفن، مادر!

روز مادر بر تمام مادران مبارک باد

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

پاگشای نور!

برخیز! با توام ای دلگشای نور
برخیز! تا رویم در راستای نور
ما این نبوده ایم از نسلهای شب
برخیز! تا شویم از بچه های نور
از ذره ذرۀ هر صبح در کنار
با هم بنا کنیم هفت آسمان نور
از خود جدا کنیم این هاله های نحس
شاید قرین شویم با همصدای نور
روزی رسد، دل خود فرش می کنیم
در جمع لاله ها، در پاگشای نور