۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

شب

شب است و ماه دیگر نمی خواهد
بروی همگنان من
که از هر سو به او محتاج،
                                  بتابد تا شوم خرم

من او را باز می خواهم
نمی خواهم بدون او
شود شامم سیه چون قیر

شب است و ماه را می خواهم
سپید و پاک
            تنها در دل این شب سیاهی ها.

۳ نظر:

mohd.zaman گفت...

با تقدیم سلام خدمت خواهر گرامی ام مهرایین
شعر نوشته های شمارا در وبلاگ شما همیشه روخوانی کرده ولزت میبرم انتخاب شعر هایت عالی است اما اگر باذکر موخذ یا اسم شخص سرودگی اش را ذکر کنید عالی تر خواهد شد.
من این شعر را باشعر نوشته شریف سعیدی در اشتباه گرفته ام
شعریکه سروده بود:
شب است وداد بزن بانو سکوت سردسترون چیست
صدا صداست که میماند دلیل هنجره بستن چست؟

فاطمه مهرآئین گفت...

با سلام و روز بخیر
از اینکه بعضی از دوستان برداشت درست از (درون نوشته) نداشتند باید بگویم هر آن چیزی را که در دل دارم بدین گونه می نویسم. فکر نمی کنم که چیزی که نوشته خود انسان باشد ضرورت به ماخذ داشته باشد.

zaman گفت...

شب وناله های نهان درگلو
شب وماندن استخوان درگلو
من امشب خبر میکنم دردرا
که آتش زنداین دل سردرا
بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سرزندازگریبان من
مراکشت خاموشی ناله ها
دریغ ازفراموشی لاله ها