۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

یاد

غروب شد، دلم
در آن زمین دیشبی
کنار خواهرم،
برادرم...
نیامده ست با من او
آبها درختها و کوههاست
که بین ما نشسته اند

کاش دوباره صبح می شدو...

...
دلم کنار من و با من است.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خوب بود اما زیر نوشته ات نوشته ای ارسالی توسط فاطمه مهرا آیین حال آنکه خودت این وبلاگ را سرسامان میدهید.

ناشناس گفت...

نفرين به زندگي كه تو ماهي، من آدمم
نفرين به من كه پيش فراواني ات كمم

نفرين به آن كه فرق نهاده است بين ما
تا تو بهشت پاكي، تا من جهنمم

نفرين به خلقتي كه مراعرضه كرده است
من كه تمام رنجم، من كه فقط غمم

آهسته تر به زندگي من قدم بنه
من گور دسته جمعي گلهاي مريمم